تهیه شده توسط یاسمن هاشمی

ما معمولا سلامت جسم را از سلامت روان جدا میکنیم درحالی که هردو روی چرخه بازتاب هم قرار دارند و روی هم اثر می‌گذارند . توی شکمبه ما میکرو ارگانسیم های ظریفی(از پیری سلولها جلوگیری میکند ) وجود دارد که با مغز در ارتباط است و به آن مغز دوم می‌گویند . این مغز دوم در هدایت رفتارها و احساسات نقش دارند . ذهن ما در عمل در بین بدن ما نهفته است و مثل یک دستگاه هدایت مرکزی کار میکند . این عضو انبوهی از اطلاعات را در کسری از ثانیه پردازش میکند . تمام افکار ، احساسات و رفتارهای ما از همینجا میآیند . شیوه تعامل ما با دنیا یک پاسخ کاملا طبیعی برآمده از مغز و تجارب گذشته است . مغز ما خودش را با واقعیت تطبیق میدهد تا لمینت مارا حفظ کند بعضی وقت ها این پاسخ ها کارسازند و برخی اوقات سبب دردسر میشوند . راهکارهای مقابله سازگاری و عادت های بد همه از الگویی همسان پیروی میکنند . اصلا عادت چیست ؟ یک میل یا تجربه ثابت بخصوص چیزی که سخت میشود آن را کنار گذاشت .
عادت چگونه ایجاد میشود ؟ مغز چندین بار یک کاری ک نتیجه دربر دارد را تکرار میکند و سپس روی دور باطل تکرار می‌افتد و خاطرات را با احساسات پیوند می‌زند . به همین خاطر است که برخورد با اعتبار بسیار سخت است . وقتی یک واکنش متصل و درهم تنیده در مغز شما می‌گیرد یادگرفتن اینکه آن را متوقف کنیم دشوار است . رفتارها و الگوهای فکری از کیفیتی مشابه اعتیاد پیروی میکنند .تحقیقات هم نشان داده است که حل کردن این مشکلات یکی از اسان ترین کارهایی است که روانکاو ها از عهده اش برمی‌آیند . البته به شرطی که روانکاو بجای پرداختن به نشانه های مشکل روی واقعیت جاری تمرکز کند .
عملکرد سامانه لیمبیک ( بخشی از مغز ک در تبدیل حافظه کوتاه مدت به بلندمدت و پیوند خاطرات و احساسات نقش دارد ) و قشر پیش‌پیشانی ( بخشی که عملکرد اجرایی و تفکر را به عهده دارد ) همراه با هم تصمیم گیری میکنند .یک میل زیست شناختی بشر که در طی تکامل به او داده شده است « داستان‌سرایی » است . این قصه ها معمولا تمرین موقعیت‌های واقعی زندگی هستند بخصوص زمانی که تغییری در زندگی رخ میدهد . به واسطه این قصه ها اطلاعات زیادی را ذخیره میکنیم و با دنیای بیرون به اشتراک میگذاریم و درواقع داستان ها در عمل مسیرهای عصبی مغز فرهنگی و اجتماعی ما هستند . مغز دو حالت دارد : ۱) فعالانه عمل میکند (تفکر، تمرکز ، صحبت کردن ) و ۲) در حالت پیش‌فرض است یعنی بیدار و هوشیار است ولی درحال قصه سازی است و همین قصه سرایی سیب خواب و رویا میشود . مغز توان تمیز دادن چیزهای خطرناک از بی خطر را ندارد و وقتی پای خطر در میان باشد بخش غریزی مغز فعال میشود و از آن به بعد این بخش رئیس است ولی برخلاف دیگر گونه‌ها وقتی خطر گذشت قصه برای ما تمام نمیشود و ترشح هورمون ها و واکنش های عصبی همچنان ادامه دارند . بخش پشت پیشانی نمیتواند اختیار واکنش های غریزی مارا بدست بگیرد فقط میتواند به آنها رهنمود بدهد . کار این بخش این است که داده های متفاوتی را ارائه دهد و شیوهدهای متفاوتی از واکنش را پیشنهاد کند . پشت پیشانی مسئول بازخوردها است ، میتواند مذاکره کند ولی وقتی اضطراب فزونی یابد دیگر مسئول هیچ چیز نیست و در این هنگام بخش حیوانی مغز فعال میشود و اینها نشانه کارکرد صحیح غریزه بقا است . برای اصلاح موقعیت های بی‌خطر که توسط مغز تهدید بحساب آمده است به تفکر نیاز داریم نه احساسات و قابلیت تمایز برآمده از تجربه ها و عادت های پیشین است. اضطراب های بی دلیل یکی از مشکلات ذهنی است که شاید زمینه ژنتیکی داشته باشد . وقتی اتفاقی می‌افتد که همسو با شناخت ما از دنیا نیست به آن « آسیب روانی» یا «زخم روانی» یا« تروما »میگویند و اگر تحمل آسیب را نداشته باشیم به آن «واکنش زخم‌دار »یا«واکنش آسیب مند »گفته میشود . ۷۵٪ از مردم آمریکا آسیب های روانی قابل درمان دارند و از هر ۱۰۰ نفر ۷یا۸ نفر از اختلال PTSD (اضطراب پس از آسیب ) رنج میبرند . طبق تحقیقاتی مشخص شد که نه تنها برخی از آسیب های روانی ناشی از اختلالات ژنتیکی است بلکه خود است آسیب ها می‌توانند سبب تغییر ژنتیک بشوند . در دو سوم مواقع مغز راهی برای پذیرش آسیب پیدا میکند و در یک سوم مواقع نمی‌توانیم به حالت عادی برگردیم که دچار اضطراب پس از آسیب میشویم . بعضی اوقات پذیرش آسیب حدود سه ماه طول می‌کشد یعنی پس از ۹۰ روز هنوز حسگرهای هیجانی ما فعال هستند و مثل قدیم عادی کار نمی‌کنند . اثر اسیب ها همیشه باقی خواهد ماند . زمانی که موقعیتی تازه پیش میآید و چیزی از دنیایمان کم می‌شود باید آماده پذیرش آن باشیم تا راهی برای تحمل آسیب پیدا کنیم . در این زمان هنوز احساسات متفاوتی در جریان است و باید این هارا تجربه کنیم ، احساساتی که شاید هیچگاه از بین نروند .

در فرهنگ لغت آکسفورد PTSD0 اینگونه تعریف شده است :« حالتی از اضطراب ذهنی یا احساسی پایدار که درپی یک آسیب روانی یا تکانه روانی شدید بروز میکند و معمولا نشانگانی چون اختلال در خواب و مرور مداوم تجربه دردناک دارد و واکنش فرد نسبت به دنیای بیرون مختل می‌شود . عوامل ابتلا به PTSD : خود فرد قربانی حادثه باشد ، تجربه رخداد صعب و شدید ، آسیب های بلند مدت و پایدار ، احساس خطر کردن و درمانده شدن .
پیشینه و گذشته هم میتواند به سراغ فرد برود و او را آسیب پذیرتر کند : آسیب روانی در دوران کودکی , مبتلا بودن به دیگر آسیب های روانی ، عدم حمایت از جانب دیگران ، اعتیاد به الکل ، تحصیلات پایین .
چرا در پی یک آسیب روانی یکسان واکنش های افراد متفاوت است ؟ روند بهبودی ما بیش از گذشته درگرو حال و آینده است ، سی روز اول بعد از حادثه بسیار مهم است چون فرد نیاز به خلوت دارد تا بهبود یابد و با ماهیت حادثه رو به رو شود و نیاز به همدلی و حمایت دیگران دارد . در این مدت مغز ما به حالت حفظ جان و بقا در می‌اید اما روند بروز اسیب ( بطور کلی آسیب ها تجارب یکباره و مجزا نیستند و به شکلی پیچیده و دنباله دار هستند) ممکن است قطع نشود پدر این زمان مغز بخش مربوط به پردازش اطلاعات را خاموش میکند . گاهی اصلا پیامدهای خود آسیب روانی نیست که سبب این خاموشی میشود بلکه مربوط به خواسته های برآمده از زندگی روزمره است که توجهی به شرایط ذهنی ما ندارد . گاهی اوقات مغز قصه‌گو در دور باطل می‌افتد و یک قصه خسته کننده و بدون نتیجه را تکرار میکند که در این هنگام مغز راهکارب برای فهم و درک آسیب ندارد .
یک آسیب چه شکلی است ؟ از کجا بفهمیم دچار آسیب شده‌ایم ؟ به محض ایجاد آسیب نشانه‌هایی بروز پیدا میکند که راهکارهای سازگاری مغز برای برخورد با آسیب هستند : ۱) برانگیختگی :مغز احساس تهدید میکند و سبب بروز واکنش میشود . ۲) پرهیز : ناگهان متوجه میشوید که بی‌اختیار از همه آن چیزهایی که شمارا برانگیخته میکند دوری میگزینید‌ ۳) مزاحمت : افکار،تصاویر و خاطرات مرتبط با تجربه دردناک راه خود را به سطح مغز می‌گشایند ؛ درگیر شدن با این تصاویر و خاطرات که مغز توان حذف آنها را ندارد با نشخوار ذهنی فرق دارد چون درحالت نشخوار ذهنی شما کاملا ارادی یک خاطره را مرور میکنید اما اینجا چیزهای مختلف دقیقا زمانی که انتظار ندارید جلوه میکنند . ۴) احساسات و افکار منفی
اضطراب پس از آسیب همیشه با این چهار مورد همراه است .
زمانی که عاشق کسی میشوید که آسیب روانی دارد به این دلیل که دوست دارید کمکش کنید و در عین حال کمک جدی از شما برنمی‌آید دچار طبعات آسیب میشوید . اینکه به آن شخص بگویید چکار کند و چه احساسی داشته باشد نه تنها قاری از دوشش برنمی‌دارید بلکه حد مشخصی از بهبودی را تعیین میکنید که آن فرد همیشه منتظر کمک شما خواهد بود و فراتر از آن نخواهد رفت .
سرچشمه هیجانات درمغز به خاطرات برمیگردد ، خاطرات ما از تجارب قدیم در پیوند با تجارب زمان حال میتواند واکنش های قدرتمندی را برانگیزد . احساسات روی اندیشه ها و رفتارهایمان تاثیر میگذارد . یک احساس بطور طبیعی ۹۰ثانیه زمان لازم دارد تا دوره خودش را طی کند و تمام شود اما چیزی که سبب ادامه آن درطی ماه ها و سالها میشود اندیشه هایی است که به واسطه آنها به آن احساس خوراک میدهیم .
نشخوار خاطرات چیست ؟ یک توجه وسواس گونه و ناگوار به الگوهای اندیشه است .نشخوار و نادیده گرفتن مثل هم هستند : نشخوار واکنشی است بر این پایه که شاید تکرار مداوم یک حس یا خاطره درک آن را آسان کند و شکل کارش ناخودآگاه است . از آن طرف با نادیده گرفتن آن شما فقط با یاری خودآگاهی به آن بی‌توجهی میکنید . هردو راه‌حل‌هایی برای تسلط بر یک تجربه هستند اما در هر دو حالت اطلاعات درون این تجربه استخراج نمیشوند.
درمان یک آسیب یعنی کارکردن روی آن نه پیروز شدن بر آن .

تهیه شده توسط یاسمن هاشمی

آزمون شخصیتی مایرز بریگز (MBTI)

نوشته های مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *